پسر: عزیزم تو حاضری با من ازدواج کنی ؟
دختر: تو حاضری بذاری من هرکاری می خوام بکنم ؟
پسر: البته که حاضرم .
دختر: اجازه می دهی که مادرم در منزل ما زندگی کند؟
پسر: بله مسلما .
دختر: میگذاری من شبها به باشگاه برای تفریح بروم و هرقدر دلم خواست پول خرج کنم.
پسر : آری عزیزم.
دختر: خیلی متاسفم....من ابدا حاضرنیستم با یک چنین مرد احمقی ازدواج کنم.